چهارشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۹۱

مردم دهکده
یک روز صبح
با مهربانی تمام
مرا از خواب بیدار کردند
در تختم برایم طعام آوردند
دخترکان زیبای دهکده مرا به حمام آب گرم بردند
بر صندلی چوبیم نشاندند
برایم آواز های محلی خواندند
مرا به دره های زیبای اطراف بردند
و تمام زیبایی هاکشف نشده را نشانم دادند
و درست در میانه ی روز
آن زمان که سایه ام مرا ترک کرد
خیلی مهربان و گرم
مرا به میدان اصلی دهکده برند
صف کشیدند
و تک تک
با گرمی تمام ، دستانم را فشرندند
و همان جا
درست وسط میدان اصلی
مرا دار زندند

[+] [+]