چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸


+ روز های شخمی : قسمت چهارم - تعطیلات آخر ماه +


[ساعت 10 شب - مرد پشت پنجره ایستاده و بیرون را تماشا میکند]

مرد : زن !

زن : بله مرد ؟

زن : بدو بیا اینجا ، یه زنه داره لخــ.ــت تو خیابون راه میره ، بیا خودت ببین .

[زن دوان دوان به کنار پنجره می آید]

زن : کوشش ؟

مرد : اونور چهار راه ، سمت راست !

[زن محکم به پس کله مرد میکوبد]

مرد : چرا میزنی خب؟

زن : پدر سوخته باز من چهار روز پریــ.ــود شدم تو همه ی زنای خوشگلو لخــ.ـت دیدی . برو کپه مرگتو بزار تا ننداختمت بیرون.

مرد : حالا اون زنه هیچی ، تو خودت چرا لباس نپوشیدی ، نمیگی آدم تحـ.ـریک میشه ؟

[زن نگاهی به لباس بنفشش میکند و سپس با ناباوری مرد را نگاه میکند ]